تکه ای از برگ کتاب های مشهور ادبی
به نام خداوند جان و خرد
شخصی سگ خود را کنار رودخانه برد , تخته سنگی به گردن حیوان آویخته او را به در آب انداخت،حیوان بعد
از تقلای کمی سنگ را از گردن خود رها کرده شناکنان به طرف رودخانه نزدیک میشود. همان شخص دست خود
را بجانب او برده و زمانی ک به دسترس رسیده، ضربت شدیدی با کارد روی سر حیوان میزد ، در همین ضمن پای
خودش نیز لغزیده و در رودخانه می افتد . هر چه مردم را به کمک میخواهد فایده ندارد. در آب فرو رفته
دوباره بالا میآید و نزدیک است غرق بشود ،ناگاه کسی او را گرفته به طرف ساحل میکشاند : این سگ خون آلود
اوست . این است وفای یک حیوان مظلوم که در مقابل چنگال مرگ وفاداری و حق شناسی را فراموش نکرده و
قاتل خود را نجات میدهد آیا از انسان در چنین مواقعی از این جانفشانی ها و فداکاربی ها دیده شده؟ جواب
آسان است نه.
متن برگرفته از کتاب انسان و حیوان
همهکس به کسی که زیر فشار رنج سنگین، دارد استخوانش خرد میشود درس صبر و تحمل میدهد اما وقتی
خودش صاحب آن درد شد نمیتواند صبر و قرارش را از دست ندهد. نه نه نصیحتم نکن. درد من از پند تو
بلندآوازتر است.
متن بر گرفته از هیاهوی_بسیار_برای هیچ
مقایسه بکنید یک دکان میوه فروشی را که به رنگهای دلپزیر روان بخش آراسته شده از بوی آن شامه لذت میبرد سیب، نارنج، گیلاس، هلو، انگور و خربزه و رنگهای زنده سبزیهای گوناگون را با دکان قصابی، دل و روده آویخته شده،اجساد سربریده، شکمهای شکافته شده، پاهای شکسته که آویزان است و قطره قطره از آن خون میچکد و بوی گند لاشه در هوا پراکنده میباشد کافی است که ذائقه شما با کدام مورد مرتبط است
میوه های خوشبو یا لاشه های گندیده
متن برگرفته از کتاب انسان و حیوان
پرنده را برای قفس نیافریده اند، اسب ، الاغ با زین و پالان زاییده نشده اند. واضح تر بگوییم: انسان آنان را از
طبیعت دزدیده، برای هر کدام یک مصرف و کاری تراشیده است
متن بر گرفته از کتاب انسان و حیوان
باید گفت که هنوز گیاهخواری اسباب تمسخر و ریشخند آنهایی است که حقیقت آنرا نمیدانند؛ ما چقدر به
سادگی نیاکان خودمان خندیدیم، روزی میآید که آیندگان به نادانی و بی خردی ما خواهند خندید
متن بر گرفته از کتاب فواید گیاهخواری
حقوق حیوانات، مثل حقوق زیردستان و بینوایان است، حفظ حقوق آنها یکی از نتایج تمدن واقعی و
انسانیت حقیقی و همچنین حفظ عقل، اخلاق و حیثیت یک جامعه است.
برگرفته از کتاب انسان و حیوان
( تفاوت درونگراها و برونگراها ) ... برون گراها دوست دارند مسئولیت ها و تکالیفی را که بر عهده دارند را
سریع انجام دهند. آنها سریع تصمیم گیری می کنند و حتی برخی اوقات در تصمیم های خود نیز عجله
می کنند و انجام دادن چندین کار برایشان راحت است و خطرپذیر هستند، آنها برای پاداش از پیشنهاد های
فریبنده و گول زننده مثل دریافت پول یا مقام لذت می برند درون گراها اغلب آرام ترند و بامیل شخصی کار
می کنند آن ها ترجیح می دهند که در یک زمان فقط برروی یک مسله تمرکز کنند و به نوعی تمرکز کامل
و دقیقی داشته باشندانها معمولأ فریفته ثروت و شهرت نمی شوند
متن بر گرفته از کتاب از کتاب سکوت ، قدرت درون گراها در جهانی که از سخن
گفتن باز نمی ایستد
روزی روزگاری موجی عاشق صخره ای بود که جایی میان دریا قد برافراشته بود. موج، کف بر لب و از خود بی
خود، دائما دور صخره می چرخید و شب و روز بر آن بوسه می زد و نوازشش می کرد. هر روز و شب گریه کنان
از او می خواست با او مهربان باشد و به طرفش بیاید. این عشق پر شور و نوازشهای موج، رفته رفته پایه ی
صخره را می تراشید و سست می کرد ، به نحوی کهذسرانجام روزی ، صخره به نداهای عاشقانه ی موج پاسخ
داد و میان بازوانش افتاد بعد از آن ،صخره دیگر صخره نبود که موج دایمأ دورش بگردد ،نوازشش کند ،
دوستش بدارد و در رویاهایش او را ببیند . قطعه سنگی بود فرو افتاده در اعماق دریا و غرق شده در آغوش
موج . موج خودش را مغبون احساس کرد و رفت به جستجوی صخره ی دیگری که روی پایش ایستاده باشد
متن بر گرفته از کتاب طاق نصرت
هی پسر، موقعی که آدم می میرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره می کنند من امیدوارم که وقتی
مردم، یک ادم بافهم و شعوری پیدا بشود و جنازه ی مرا توی توی رودخانه ای جایی بیندازد. هرجا که میخواهد
باشد، ولی فقط توی قبرستان وسط مرده ها، چالم نکنند. روزهای یکشنبه می آیند و روی شکم آدم دسته گل
می گذارند و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را می خواهد چه کار؟ مرده که به گل
احتیاجی ندارد آدم تا زنده است باید از کسی که دوستش دارد گل هدیه بگیرد.
متن برگرفته از کتاب ناتور دشت
این زور و ظلم است که دنیا را پیش می برد. و فقط با ستمگری می توان زنده ماند؛
و تو یک روز از پوست کفش چرمی می پوشی چون یک نفر گاوی کشته و پوستش را کنده و با آن چرم درست
کرده است و تو روزی دیگر از یک پوست پالتویی می پوشی چون کسی یک حیوان یا چندین حیوان را کشته
و از پوست آنها پالتو تولید کرده است. و تو یک روز غذایت جگر مرغ است چون یک نفر پرنده ی بیگناهی را که
زورش به آدمها نمی رسیده کشته و سر بریده است و آن مرغها هم به جانوران دیگر ظلم می کنند و کرم های
کوچکی را که به دنبال برگ کاهو هستند، می خورند. و همیشه کسی هست که یکی دیگر را بکشد یا پوستش را
بکند تا خودش زنده بماند.
متن برگفته از کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
اغلبِ آدمها همیشه همین طورند. اگر کسی را پذیرفتند ، همه ی عیوبش را حسن میبینند و کوچک ترین
انتقادی بر شخص مورد پسند ایشان وارد نیست ؛ و اگر از کسی نفرت پیدا کردند، از همه ی خصلت های نیکوی
او چشم پوشی میکنند و عیوبِ او را بزرگ مینمایانند و اگر زیادی از خودش مهربانی نشون بدهد آن فردنفرت
انگیز ازت نمی ترسه و اگر ازت نترسه ازت پیروی نمی کنه و شما را مورد انتقاد ساختگی ذهنی خودش قرار
میدهد
متن بر گرفته از کتاب روزهای برمه
ببین ما در چه دورهای زندگی میکنیم. عشق، دوستی، علاقه و همه اینها از بین رفته، لغات پوچ شده. من
نمیتوانم این صورتهای بیحرکت، این قیافههایی که از چوب تراشیده شده ببینم. حقیقتاً بشر دیوانه شده و
در یک حرکت ناشی از جنون و تکبر میرود نطفه مقدس انسان را معدوم بکند!
برگرفته از کتاب S.G.L.L
مردم در این عصر و زمانه، سراغ دارایی و ثروت را بیش از علم و معرفت می گیرند و خری که آراسته به زر و
زیور باشد بیش از اسبی که پالان بر پشتش نهاده باشند جلوه دارد
متن بر گرفته از کتاب فرانتس (dan keshot)
هرجا که رفتم آدم هایی را دیدم که در پی تصاحب چیزهای نو هستند تصاحب ماشین نو ، تصاحب یک ملک
جدید ، تصاحب زمین کشاورزی پدر و فروش آن . بعد هم دوست دارند به همه بگویند می دانی به تازگی چی
خریده ام؟میدانی تازگی ها چی خریده ام؟ می دانی تفسیر من از این ها چطور بوده است؟ این ها در اصل
تشنه عشق بوده اند ولی به جای عشق، این ها را جایگزین کرده اند آن ها اشیای بی جان را به جان پذیرفته اند
و انتظار محبت از آن ها را دارند اما فایده ای ندارد چون شما نمی توانید مواد بی جان را جایگزین عشق کنید
و جایگزین عطوفت ، لطافت یا حس دوستی کنید
متن بر گرفته از کتاب سه شنبه ها با موری
من لش و تنبل هستم. اشتباهی به دنیا آمدهام، مثل چوب دو سر گهی، از اینجا مانده و از آنجا رانده. از همه
نقشههای خودم چشم پوشیدم، از عشق، از شوق، از همه چیز کناره گرفتم. دیگر در جرگه مردهها بشمار
میآیم.
بر گرفته از کتاب bury alive
میخواهم بروم دور خیلی دور، یک جایی که خودم را فراموش بکنم. فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم، میخواهم از خودم بگریزم.
بر گرفته از کتاب bury alive
نه، نمیتوانم از سرنوشت خودم بگریزم، این فکرهای دیوانه، این احساسات، این خیالهای گذرنده که برایم میآید آیا حقیقی نیست؟ در هر صورت خیلی طبیعیتر و کمتر ساختگی به نظر میآید تا افکار منطقی من. گمان میکنم آزادم ولی جلو سرنوشت خودم نمیتوانم کمترین ایستادگی بکنم. افسار من به دست اوست، اوست که مرا به این سو و آن سو میکشاند. پستی، پستی زندگی که نه میتوانند از دستش بگریزند، نه میتوانند فریاد بکشند، نه میتوانند نبرد بکنند، زندگی احمق! حالا دیگر نه زندگانی میکنم و نه خواب هستم، نه از چیزی خوشم میآید نه بدم میآید. من با مرگ آشنا و مأنوس شدهام. یگانه دوست من است؛ تنها چیزی است که از من دلجوئی میکند.
بر گرفته از کتاب bury alive
چیزی که تمام وجود مرا مجذوب می کند، دلیلی ندارد که حتی ذره ای هم در تو اثر کند و به عکس، چیزی که از
دید تو معصیت است، ممکن است در نظر من معصومیت باشد، و به عکس؛ چیزی که برای تو وخامتی به دنبال
ندارد، ممکن است برای من حکم سنگ قبر را داشته باشد.
متن بر گرفته از کتاب نامه به پدر
آدمیزاد، یکه و تنها و بیپشت و پناه است و در سرزمین ناسازگار گمنامی زیست میکند که زاد و بوم او نیست. با
هیچکس نمیتواند پیوند و دلبستگی داشته باشد، خودش هم میداند، چون از نگاه و وجناتش پیداست.
میخواهد چیزی را لاپوشانی بکند، خودش را به زور جا بزند، گیرم مچش باز میشود: میداند که زیادی است.
حتی در اندیشه و کردار و رفتارش هم آزاد نیست، از دیگران رودرواسی دارد، میخواهد خودش را تبرئه بکند.
دلیل میتراشد از دلیلی بدلیل دیگر میگریزد، اما اسیر دلیل خودش است، چون از خطی که به دور او کشیده
شده نمیتواند پایش را بیرون بگذارد. گمنامی هستیم در دنیایی که دامهای بیشمار در پیش ما گستردهاند و فقط
برخوردمان با پوچ است. همین تولید بیم و هراس میکند.
متن بر گرفته از کتاب kafkaesque
کسانی که دوستمان دارند از کسانی که از ما متنفرند، ترسناک تر هستند . چون مقاومت در برابر آنها دشوارتر
است ، و من کسی را نمیشناسم که بهتر از دوستان بتواند شما را به انجام کاری هدایت کند که درست بر خلاف
میل شماست.
متن بر گرفته از کتاب دیوانه بازی
با شناختن مردم همیشه یک کمی دلمان برایشان می سوزد. برای همین است که با بیگانگان راحت تر هستیم .
چون هنوز آن لحظه دلسوزی و تنفر شروع نشده است...!
متن بر گرفته از کتاب میکله عزیز
این شوخی نامردان است که امید میدهند و سپس بازپس میگیرند. و برنومیدشدگان از تهِ دل میخندند.
متن بر گرفته از کتاب مرگ یزدگرد
همین که پایم را می گذارم توی خانه ی کسی؛ قبل از هر جای دیگر می روم سراغ کتابخانه ی طرف چون که
جلو کتابخانه ی کسی، بهتر از هر کجای دیگر می شود روحیات صاحبخانه را شناخت
متن بر گرفته از کتاب کافه پیانو
من فقط یک عیب بزرگ داشتم؛ هر کاری بهم رجوع میکردند با جدیت انجام میدادم... رشوه نمیگرفتم، به
کسی التماس نمیکردم، بیشرف نبودم، به همین جهت هر دری به رویم بسته میشد، و کسانی که سرشان را از
لای آن درها بیرون آورده بودند، نمیگذاشتند من داخل بشم. هرچه میخواستم بطرف راه درستی و پاکی بروم
همه مرا به راه حقهبازی و بدبختی هل میدادند
متن بر گرفته از کتاب پخمه
حال آنکس را دارم که چیزی را به رویا دیده و چون بیدار شود، لذتِ آن هنوز باقیست، اما رویا را به یاد نتواند
آورد زیرا که مکاشفهی من از خاطرم رفته است، اما لذتی که از این بابت بردم هنوز در دلم باقی است...
برگرفته از کتاب Divine Comedy
سودجویان پا به میدان گذاشته بودند و مواد غذایی ضروری را که در بازار معمولی پیدا نمیشد به قیمتهای
سرسامآور عرضه میکردند. به این ترتیب خانوادههای فقیر در وضع بسیار شاقی قرار داشتند و حال آنکه برای
خانوادههای ثروتمند همه چیز فراهم بود. طاعون، با بیطرفی نافذی که در قلمرو خود مراعات میکرد، معمولاً
میبایستی اصل تساوی را در همشهریان ما تقویت کند، اما برعکس بر اثر بازی عادی خودخواهیها، احساس
بیعدالتی را در قلب انسانها حادتر میساخت.
برگرفته از کتاب طاعون
بعضیها این قدر حلال و حرام به رخ ما نکشند، چون که ما خوب میدانیم که خودشان این داراییها را با
عرق جبین سرهم نکردهاند. ما که میدانیم این داراییها از راه حلال سرشان یک جا جمع نمیشود.
چرا فقط نوبت به ما که میرسد دعوای حلال و حرام پیش میآید؟ لابد مال حرام، وقتی که یک خوشه یک
خوشه باشد، حرام است، اما وقتی که خرمن خرمن باشد حرام حساب نمیشود!
برگرفته از کتاب کلیدر
من از بس چیزهای متناقض دیده و حرفهای جوربجور شنیدهام و از بسکه دید چشمهایم روی سطح اشیاء
مختلف سابیده شده - این قشر نازک و سختی که روح پشت آن پنهان است، حالا هیچ چیز را باور نمیکنم - به
ثقل و ثبوت اشیاء، به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم - نمیدانم اگر انگشتهایم را به هاون
سنگی گوشه حیاطمان بزنم و از او بپرسم آیا ثابت و محکم هستی در صورت جواب مثبت باید حرف او را
باور بکنم یا نه
متن برگرفته از کتابBlind owl
در زندگی زخم هایی است که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد و این دردها را نمی شود
به کسی اظهار (تلقین) کرد چون مردم عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزءاتفاقات و
پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید و یا بنویسد مردم بر سبیل عقایدجاری و عقایدخودشان
سعی می کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند
متن برگرفته از کتاب Blind Owl
....................................................................................................................................
فایل ها و کتاب ها
کتاب مبارزه با کشت محصولات کشاورزی تراریخته
کتاب آشنایی با گل حفاری نفت و گاز